بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن: کنون نزد من چون زنان بسته دست همی خواب گویی بکردار مست. فردوسی
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن: کنون نزد من چون زنان بسته دست همی خواب گویی بکردار مست. فردوسی
نائم. خوابیده. (ناظم الاطباء) ، معبّر. تعبیرخواب کننده. خواب گذار: بامداد معبری را بخواند... خوابگزاری دیگر را فرمود آوردن و این خواب را با وی بگفت. (قابوسنامه) ، آنکه حکایت رؤیای خود کند. (یادداشت مؤلف)
نائم. خوابیده. (ناظم الاطباء) ، مُعبِّر. تعبیرخواب کننده. خواب گذار: بامداد معبری را بخواند... خوابگزاری دیگر را فرمود آوردن و این خواب را با وی بگفت. (قابوسنامه) ، آنکه حکایت رؤیای خود کند. (یادداشت مؤلف)
خواب بردن. خواب آمدن. (از آنندراج) : بدان زنده که او هرگز نمیرد به بیداری که خواب او را نگیرد. نظامی. آنکه قرارش نگرفتی و خواب تا گل و نسرین بفشاندی نخست. سعدی (گلستان). اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب شبی ز معده سنگی شبی زدلتنگی. سعدی (گلستان). چشم مرا تا بخواب دید جمالش خواب نمی گیرد از خیال محمد. سعدی. کدام ساعت سنگین دو چشم بخت مرا درین زمانۀ پرانقلاب خواب گرفت. صائب (از آنندراج). چون چشم اختران همه شب دیدگی غنود زلفین دوست خواب پریشان من گرفت. علی خراسانی (از آنندراج). ، مانع خواب کسی شدن. عملی که در زندان کنند تا شخص از بی خوابی عاجز آید و اقرار کند. مزاحم خواب کسی شدن مر اعتراف را. (یادداشت مؤ لف)
خواب بردن. خواب آمدن. (از آنندراج) : بدان زنده که او هرگز نمیرد به بیداری که خواب او را نگیرد. نظامی. آنکه قرارش نگرفتی و خواب تا گل و نسرین بفشاندی نخست. سعدی (گلستان). اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب شبی ز معده سنگی شبی زدلتنگی. سعدی (گلستان). چشم مرا تا بخواب دید جمالش خواب نمی گیرد از خیال محمد. سعدی. کدام ساعت سنگین دو چشم بخت مرا درین زمانۀ پرانقلاب خواب گرفت. صائب (از آنندراج). چون چشم اختران همه شب دیدگی غنود زلفین دوست خواب پریشان من گرفت. علی خراسانی (از آنندراج). ، مانع خواب کسی شدن. عملی که در زندان کنند تا شخص از بی خوابی عاجز آید و اقرار کند. مزاحم خواب کسی شدن مر اعتراف را. (یادداشت مؤ لف)
معبر. (محمود بن عمر). تعبیررؤیاکننده. آنکه رؤیاها را تعبیر و تفسیر می کند. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خواب گزار شود: ولی توکل تو بی نیاز داشت ترا ز فال گوی و ز اخترشناس و خواب گذار. امیرمعزی (از آنندراج)
معبر. (محمود بن عمر). تعبیررؤیاکننده. آنکه رؤیاها را تعبیر و تفسیر می کند. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خواب گزار شود: ولی توکل تو بی نیاز داشت ترا ز فال گوی و ز اخترشناس و خواب گذار. امیرمعزی (از آنندراج)
خفتن. خسبیدن. خوابیدن. بخواب رفتن. خواب رفتن. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء) : بیا بصلح من امروز و در کنار من امشب که دیده خواب نکرده ست از انتظار تو دوشم. سعدی (طیبات). امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم خواب در روضۀ رضوان نکند اهل نعیم. سعدی (طیبات). محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس. سعدی (طیبات). ، خوابانیدن. بچاره کسی را خوابانیدن. (از یادداشتهای مؤلف) : لالایی گویم و خوابت کنم من. ؟ ، بخواب مصنوعی بردن. هیپنوتیزه کردن. مانیتیسم کردن. (یادداشت مؤلف) : بحیرتم ز که اسرار مانیتیسم آموخت فقیه شهر که بیدار را بخواب کند. ایرج میرزا
خفتن. خسبیدن. خوابیدن. بخواب رفتن. خواب رفتن. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء) : بیا بصلح من امروز و در کنار من امشب که دیده خواب نکرده ست از انتظار تو دوشم. سعدی (طیبات). امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم خواب در روضۀ رضوان نکند اهل نعیم. سعدی (طیبات). محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس. سعدی (طیبات). ، خوابانیدن. بچاره کسی را خوابانیدن. (از یادداشتهای مؤلف) : لالایی گویم و خوابت کنم من. ؟ ، بخواب مصنوعی بردن. هیپنوتیزه کردن. مانیتیسم کردن. (یادداشت مؤلف) : بحیرتم ز که اسرار مانیتیسم آموخت فقیه شهر که بیدار را بخواب کند. ایرج میرزا
بخواب رفتن. درربودن خواب کسی را: سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است. منوچهری. ترا در بزم شاهان خوش برد خواب ز بنگاه غریبان روی برتاب. نظامی. ظالمی را خفته دیدم نیمروز گفتم این فتنه ست خوابش برده به. سعدی (گلستان). از تشویش دزدان خوابش نبردی. (گلستان). نه گریان و درمانده بودی و خرد که شبها ز دست تو خوابم نبرد. سعدی (بوستان). شب از درد بیچاره خوابش نبرد بخیل اندرش دختری بود خرد. سعدی (بوستان). - امثال: اگر دنیا راآب ببرد او را خواب برده است، این مثل را برای افراد بی اعتناء به امور زنند
بخواب رفتن. درربودن خواب کسی را: سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است. منوچهری. ترا در بزم شاهان خوش برد خواب ز بنگاه غریبان روی برتاب. نظامی. ظالمی را خفته دیدم نیمروز گفتم این فتنه ست خوابش برده به. سعدی (گلستان). از تشویش دزدان خوابش نبردی. (گلستان). نه گریان و درمانده بودی و خرد که شبها ز دست تو خوابم نبرد. سعدی (بوستان). شب از درد بیچاره خوابش نبرد بخیل اندرش دختری بود خرد. سعدی (بوستان). - امثال: اگر دنیا راآب ببرد او را خواب برده است، این مثل را برای افراد بی اعتناء به امور زنند
خاک سنگین. این ترکیب از یک نظر قدیمی درباره عناصر نشأت گرفته است و آن این بوده که قدماء ترتیب قرار گرفتن عناصر را بر این نهج می دانسته اند: خاک بواسطۀ ثقل خود در زیر همه عناصر است. بر روی آن آب بواسطۀ آن که سبکتر از خاک است قرار دارد، و بر روی آب باد (هوا) بواسطۀ سبکی و بر روی باد (هوا) آتش است: مر آتش سوزان را مرباد سبک را مرآب روان را و مر این خاک گران را. ناصرخسرو
خاک سنگین. این ترکیب از یک نظر قدیمی درباره عناصر نشأت گرفته است و آن این بوده که قدماء ترتیب قرار گرفتن عناصر را بر این نهج می دانسته اند: خاک بواسطۀ ثقل خود در زیر همه عناصر است. بر روی آن آب بواسطۀ آن که سبکتر از خاک است قرار دارد، و بر روی آب باد (هوا) بواسطۀ سبکی و بر روی باد (هوا) آتش است: مر آتش سوزان را مرباد سبک را مرآب روان را و مر این خاک گران را. ناصرخسرو